رازورمزهای جادویی
مطالب وداستان های جادوگران
اما یک روز که الکی کلمه اژدها از دهنش در آمد جام بی حیا یک راست وسط اتاق من اژدها را که لم داده بود و ناخنهایش را سوهان میزد نشان داد. وااای جادوگر را سنجاق میزدی خونش در نمی آمد. نمیتوانست حضور یک موجود عجیب دیگر را هم تحمل کند. از طرف دیگر نمیخواست دست خودش در این توطئه رو شود این شد که مردی شکارچی و از همه جا بی خبر را استخدام کرد تا این "حیوان بی مصرف" را برایش شکار کند. چقدر شرم آور. جادوگر چه طور توانست اژدهای به این نازنینی را حیوان و بی مصرف خطاب کند. شکارچی همینطور که در جنگل داشت قدم میزد چشمش به اژدها افتاد که پشت به او ایستاده بود و داشت کاری میکرد. تیر و کمانش را آماده کرد و آرام آرام به اژدها نزدیک شد. هدف گیری کرد. همینکه خواست تیر را از چله ی کمان رها کند اژدها به طرف او برگشت، نگاهی انداخت و چیزی را که در دستش بود به صیاد نشان داد. صیاد جا خورد. اژدها گفت ببینی گنجیشک بیچاره بالش شیکسته نمیتونه پرواز کنه. خدایی بود که به موقع رسیدم و الا طعمه ی روباهه شده بود. با همین جمله ی اژدها بود که دل صیاد به کلی نرم شد و پی به حیله ی پلید و شیطانی جادوگر برد. این شد که اژدها و جادوگر تصمیم گرفتند جادوگر را ادب کنند و سر جایش بنشانند. وقتی به در غار جادوگر رسیدند اژدها آتشی برپا کرد طوری که دود همه جا را گرفت. صیاد هم کمندی انداخت و به این ترتیب جادوگر اسید شد. مجازاتش هم این شد که جام جهان نمایش را به اژدها بدهد و آن گنجشک را مداوا کند. حالا جادوگر اینجا نشسته و با هم داریم در جام بلور بچه هایی را که کار بد کرده اند نگاه میکنیم. نظرات شما عزیزان: پنج شنبه 9 آبان 1392برچسب:, :: 21:40 :: نويسنده : نازنین
درباره وبلاگ سلام من نازنین هستم به وبلاگ رازورمز های جادویی خوش امدید لطفا نظر بدهید پيوندها
تبادل لینک
هوشمند نويسندگان
|
||||||||||||||||
|